#نقش_اصحاب_امام_حسین(ع)_در_حماسه_حسینی
دو مايه دلخوشى امام
حسين عليه السلام در شب عاشورا و روز عاشورا دو تا دلخوشى دارد؛ دلخوشى بزرگش به اهل بيتش است كه مىبيند قدم به قدمش دارند مىآيند، از آن طفل كوچكش گرفته تا فرد بزرگش.
دلخوشى ديگرش بر اصحاب باوفايش هست كه مىبيند كوچكترين نقطه ضعفى ندارند. فردا كه روز عاشورا مىشود، يك نفر از اينها فرار نكرد، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد، ولى از دشمن افرادى را به خود جذب كردند؛ هم در شب عاشورا افرادى به آنها ملحق شدند و هم در روز عاشورا دشمن را مجذوب خودشان كردند، كه حرّ بن يزيد رياحى يكى از آنهاست؛ سى نفر در شب عاشورا آمدند ملحق شدند. اينها مايههاى دلخوشى اباعبداللَّه بود.
يك يك شروع كردند به جواب دادن به آن حضرت: آقا! ما را مرخص مىفرماييد؟! ما برويم و شما را تنها بگذاريم؟! نه به خدا قسم.
يك جان كه قابل شما نيست؛ يك جان كه در راه شما ارزش ندارد.
يكى گفت: من دلم مىخواهد كه من را مىكشتند، جنازه من را مىسوختند، خاكسترم را به باد مىدادند، باز دومرتبه من زنده مىشدم، باز در راه تو كشته مىشدم، تا هفتاد بار تكرار مىشد، يك بار كه چيزى نيست.
ديگرى گفت: من دوست داشتم هزار بار مرا پشت سر يكديگر مىكشتند، من هزار جان مىداشتم و قربان تو مىكردم.
اول كسى كه اين را گفت، كه ديگران دنبال سخن او را گرفتند، برادرش ابوالفضل بود. «بَدَئَهُمْ بِذلِكَ اخوهُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلىِّ بْنِ ابىطالِبٍ عليه السلام» يعنى اول كسى كه به سخن آمد و اين اظهارات را به زبان آورد، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود.
پشت سر آن حضرت، ديگران شبيه آن جملهها را تكرار كردند.
اين آخرين آزمايش بود كه اينها مىبايست بشوند، و آزمايش شدند.
بعد از اينكه صد در صد تصميم خودشان را اعلان كردند، آن وقت اباعبداللَّه پرده از روى حقايق فردا برداشت و فرمود: پس به شما بگويم همه شما فردا شهيد خواهيد شد.
همه گفتند: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين خدا را شكر كه ما فردا در راه فرزند پيغمبر خودمان شهيد مىشويم، خدا را شكر!
اينجا يك حساب است؛ اگر منطق، منطق شهيد نبود، اين منطق مىآمد كه خوب حالا كه حسين بن على به هر حال كشته مىشود، ماندن اينهمه افراد چه تأثيرى دارد جز اينكه اينها هم كشته بشوند، پس اينها ديگر چرا ماندند؟! اباعبداللَّه چرا اجازه داد كه اينها بمانند؟ چرا اينها را مجبور نكرد كه بروند؟ چرا نگفت چون كسى به شما كار ندارد و ماندن شما هم به حال ما كوچكترين فايدهاى ندارد، تنها اثرش اين است كه شما هم جان خود را از دست بدهيد، پس بايد برويد، رفتن واجب است و ماندن حرام؟ اگر فردى مانند ما به جاى امام حسين مىبود و بر مسند شرع نشسته بود قلم برمىداشت و مىنوشت: «حَكَمْتُ به اين كه ماندن شما از اين به بعد حرام و رفتن شما واجب است و اگر بمانيد از اين ساعت سفر شما معصيت است و نماز خود را بايد تمام بخوانيد نه قصر.»
اما امام حسين اين كار را نكرد. چرا اين كار را نكرد و برعكس، اعلام آمادگى آنها را براى شهادت تقديس و تكريم كرد؟ معلوم مىشود منطق، منطق ديگرى است. شهيد احياناً براى حماسهآفرينى، براى تزريق خون به جامعه، براى نوربخشى به جامعه، براى حيات دادن به جامعه بايد شهيد شود. اين مورد از آن موارد بود.
شهادت تنها براى اين نيست كه دشمن مغلوب بشود؛ در شهادت حماسهآفرينى هم هست. اگر آنها در آن روز شهيد نمىشدند، اين يك دنيا حماسه كى به وجود مىآمد؟! اگرچه هسته مركزى، شهادت شخص اباعبداللَّه است، اما اصحاب به شهادت اباعبداللَّه جلال و شكوه بيشترى دادند. اگر آنها ضميمه نشده بودند، شهادت حسين بن على اين عظمت و اهميت و شكوه را پيدا نمىكرد كه دهها و صدها و بلكه هزارها سال زنده بماند، مردم بيايند و گوش كنند و درس بياموزند و روح بگيرند و به حركت آيند.
وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ(شعراء/ 227)
مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى،ج24، ص:479
حال با خود بایندیشیم ما در دستگاه و حماسه ظهور چه نقشی داریم؟ آیا مایه دلخوشی هستیم یا دلخوری؟
چقدر حاضریم از خود برای اماممان بگذریم؟
اصلاً آیا ما آماده شهادت هستیم یا نه؟
کجای عملمان برای دلخوشی آقاست؟
برای رهبرمون چیکار کردیم؟
آیا هنوز شرمنده ایم؟!!
آیا وقت بیدار شدن و یا علی گفتن نشده؟!!
…
…..
……..و خدا نکند که هنوز بیدار نشده باشیم