#رقیه_فاطمه_سه_ساله
فاطمه ی سه ساله
گوشواره هایت کو رقیه؟
چرا صورتت نیلی است؟
گیسوانت چرا بوی آتش می دهد؟
چرا پیراهنت پاره است؟
چرا دست های کوچکت زخمی است؟
چرا بازوانت کبودند؟
چرا اهسته آهسته قدم بر می داری؟
مگر پاهایت زخمی اند؟
مگر انگشتان کوچکت زخمی اند؟
چرا چشمهایت را می بندی؟
سرت را بر زانوان عمه گذار، رقیه!
چشم هایت را مبند؟
بگذار تا باران خون رنگ چشمانت آبروی این شب سیاه را ببرد!
بگذار تا رد تازیانه بر بازوانت، پرده از چهره ستم بردارد!
بگذار تا صدای روشنت، گوش شام را کر کند!
بگذار تا پاهای برهنه ات، کمر شام را بشکند!
بیابان را شعله شعله بسوزاند!
بگذار برق چشمانِ خون بارت، زمین را یکجا چنگ بزند!
بیدار شو! ببین چه بر سر کاروان آمده!
ببین چه بر سر خیمه گاه آمده است!
چقدر آسمان گرفته است!
چقدر مرگ می بارد!
زخم تازیانه هایت را بپوشان رقیه!
دیگر سراغ گاهواره را مگیر!
دیگر دل سوخته ام را آتش مزن!
لب های خونی ات را بپوشان!
اینجا شام است!
شام بی حرمتی ها
شام نیرنگ ها و دسیسه ها
شام زنجیرها و شلاق ها
شهر بام های سنگ انداز
شهر کوچه های دشنام
چشم هایت را مبند رقیه!
مرا مسوزان
چشم هایت را مبند
گویی بابا صدایت میکند!
می شنوی؟!
دنیا را چه شده، همیشه سر دختر در بغل باباست، اما امشب…
چقدر آرام گرفتی، بخواب، بخواب که کم کم سپیده سر میزند
#نقش_اصحاب_امام_حسین(ع)_در_حماسه_حسینی
دو مايه دلخوشى امام
حسين عليه السلام در شب عاشورا و روز عاشورا دو تا دلخوشى دارد؛ دلخوشى بزرگش به اهل بيتش است كه مىبيند قدم به قدمش دارند مىآيند، از آن طفل كوچكش گرفته تا فرد بزرگش.
دلخوشى ديگرش بر اصحاب باوفايش هست كه مىبيند كوچكترين نقطه ضعفى ندارند. فردا كه روز عاشورا مىشود، يك نفر از اينها فرار نكرد، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد، ولى از دشمن افرادى را به خود جذب كردند؛ هم در شب عاشورا افرادى به آنها ملحق شدند و هم در روز عاشورا دشمن را مجذوب خودشان كردند، كه حرّ بن يزيد رياحى يكى از آنهاست؛ سى نفر در شب عاشورا آمدند ملحق شدند. اينها مايههاى دلخوشى اباعبداللَّه بود.
يك يك شروع كردند به جواب دادن به آن حضرت: آقا! ما را مرخص مىفرماييد؟! ما برويم و شما را تنها بگذاريم؟! نه به خدا قسم.
يك جان كه قابل شما نيست؛ يك جان كه در راه شما ارزش ندارد.
يكى گفت: من دلم مىخواهد كه من را مىكشتند، جنازه من را مىسوختند، خاكسترم را به باد مىدادند، باز دومرتبه من زنده مىشدم، باز در راه تو كشته مىشدم، تا هفتاد بار تكرار مىشد، يك بار كه چيزى نيست.
ديگرى گفت: من دوست داشتم هزار بار مرا پشت سر يكديگر مىكشتند، من هزار جان مىداشتم و قربان تو مىكردم.
اول كسى كه اين را گفت، كه ديگران دنبال سخن او را گرفتند، برادرش ابوالفضل بود. «بَدَئَهُمْ بِذلِكَ اخوهُ الْعَبّاسُ بْنُ عَلىِّ بْنِ ابىطالِبٍ عليه السلام» يعنى اول كسى كه به سخن آمد و اين اظهارات را به زبان آورد، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود.
پشت سر آن حضرت، ديگران شبيه آن جملهها را تكرار كردند.
اين آخرين آزمايش بود كه اينها مىبايست بشوند، و آزمايش شدند.
بعد از اينكه صد در صد تصميم خودشان را اعلان كردند، آن وقت اباعبداللَّه پرده از روى حقايق فردا برداشت و فرمود: پس به شما بگويم همه شما فردا شهيد خواهيد شد.
همه گفتند: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين خدا را شكر كه ما فردا در راه فرزند پيغمبر خودمان شهيد مىشويم، خدا را شكر!
اينجا يك حساب است؛ اگر منطق، منطق شهيد نبود، اين منطق مىآمد كه خوب حالا كه حسين بن على به هر حال كشته مىشود، ماندن اينهمه افراد چه تأثيرى دارد جز اينكه اينها هم كشته بشوند، پس اينها ديگر چرا ماندند؟! اباعبداللَّه چرا اجازه داد كه اينها بمانند؟ چرا اينها را مجبور نكرد كه بروند؟ چرا نگفت چون كسى به شما كار ندارد و ماندن شما هم به حال ما كوچكترين فايدهاى ندارد، تنها اثرش اين است كه شما هم جان خود را از دست بدهيد، پس بايد برويد، رفتن واجب است و ماندن حرام؟ اگر فردى مانند ما به جاى امام حسين مىبود و بر مسند شرع نشسته بود قلم برمىداشت و مىنوشت: «حَكَمْتُ به اين كه ماندن شما از اين به بعد حرام و رفتن شما واجب است و اگر بمانيد از اين ساعت سفر شما معصيت است و نماز خود را بايد تمام بخوانيد نه قصر.»
اما امام حسين اين كار را نكرد. چرا اين كار را نكرد و برعكس، اعلام آمادگى آنها را براى شهادت تقديس و تكريم كرد؟ معلوم مىشود منطق، منطق ديگرى است. شهيد احياناً براى حماسهآفرينى، براى تزريق خون به جامعه، براى نوربخشى به جامعه، براى حيات دادن به جامعه بايد شهيد شود. اين مورد از آن موارد بود.
شهادت تنها براى اين نيست كه دشمن مغلوب بشود؛ در شهادت حماسهآفرينى هم هست. اگر آنها در آن روز شهيد نمىشدند، اين يك دنيا حماسه كى به وجود مىآمد؟! اگرچه هسته مركزى، شهادت شخص اباعبداللَّه است، اما اصحاب به شهادت اباعبداللَّه جلال و شكوه بيشترى دادند. اگر آنها ضميمه نشده بودند، شهادت حسين بن على اين عظمت و اهميت و شكوه را پيدا نمىكرد كه دهها و صدها و بلكه هزارها سال زنده بماند، مردم بيايند و گوش كنند و درس بياموزند و روح بگيرند و به حركت آيند.
وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ(شعراء/ 227)
مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى،ج24، ص:479
حال با خود بایندیشیم ما در دستگاه و حماسه ظهور چه نقشی داریم؟ آیا مایه دلخوشی هستیم یا دلخوری؟
چقدر حاضریم از خود برای اماممان بگذریم؟
اصلاً آیا ما آماده شهادت هستیم یا نه؟
کجای عملمان برای دلخوشی آقاست؟
برای رهبرمون چیکار کردیم؟
آیا هنوز شرمنده ایم؟!!
آیا وقت بیدار شدن و یا علی گفتن نشده؟!!
…
…..
……..و خدا نکند که هنوز بیدار نشده باشیم
لازمه ولایتمداری چیست؟
ولایت فقیه چیست؟
چرا امام حسین(ع) همسر و فرزندانش را نیز با خود برد؟
پرسش: چرا امام حسین(ع) با آن که از شهادت خود آگاهی داشت، زن و فرزندانش را به همراه خود به کربلا برد؟
پاسخ: قیام مقدس امام حسین(ع) دو چهره دارد که بر اساس آن، کارها تقسیم شد: یکى جانبازى ،فداکارى و «شهادت»، دیگرى « پیام رسانی». نقش اساسى زنان در وظیفه دوم، تبلور یافت. البته زنان در تربیت رزمندگان و تشویق آنان نیز نقش ایفا کردند؛ اما وظیفه اساسى آنان، «پیام رسانى» بود.
در حقیقت امام(ع) با این کار، مبلغان خود را به شهرهاى مختلف و حتى به قلب حکومت دشمن فرستاد و پیام خود را به گوش همگان رساند.
در حادثه کربلا ، مردان و زنان هر دو مسئولیت و نقش دارند؛ ولى هر یک در مدار خود و بدون خارج شدن از حریم خویش.
نقش مردان در حادثه عاشورا جانبازی و شهادت است و نقش و مسئولیت زنان و کودکان و باقی مانده های قافله کربلا پیام رسانی است. پیام رسانی و حراست به خصوص با حضرت زینب(س) بود که از عصر عاشورا به بعد تجلّى پیدا مى کند و تمام کارها از این پس به او واگذار مى شود. او در مقابل پیکر مطهر امام، کارى مى کند که دوست و دشمن به گریه در مى آیند و در واقع اولین مجلس عزادارى امام حسین(ع) را برپا مى کند. از امام سجاد(ع) و دیگر زنان و کودکان، پرستارى مى کند و در مقابل دروازه کوفه با سخنرانی خود، شجاعت على(ع) و حیاى فاطمه(س) را در هم مى آمیزد و خطابه هاى عالى علوى را به یاد مردم مى آورد و مردم کوفه را نسبت به کارى که انجام داده بودند، هشدار میدهد. این است زنى که اسلام مى خواهد. شخصیت رشد یافته اجتماعى در عین حیا و عفت و رعایت حریم. (مرتضی مطهری ،مجموعه آثار، ج 17، ص 395-409)
همراهى خانواده امام حسین(ع) در حادثه عاشورا می تواند به جهت عوامل زیر باشد:
1- پیام رسانی
انقلاب امام حسین(ع) تا عصر عاشورا مظهر خون و شهادت بود و رهبرى و پرچم دارى بر عهده ایشان قرار داشت. پس از آن، بخش دوم به پرچم دارى امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) آغاز گردید. آنان با سخنان آتشین خود، پیام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سیدالشهدا و یارانش را به آگاهى افکار عمومى رسانیدند و طبل رسوایى حکومت پلید اموى را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه دارى که حکومت اموى از زمان معاویه، علیه اهل بیت(ع) - به ویژه در منطقه شام به راه انداخته بود - بى شک اگر بازماندگان امام حسین(ع) به افشاگرى و بیدارسازى نمى پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت هاى وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ، کم ارزش و چهره آن را وارونه نشان مى دادند.
اما تبلیغات گسترده بازماندگان حضرت سیدالشهدا(ع) در دوران اسارت - که کینه توزى سفیهانه یزید چنین فرصتى را براى آنان پیش آورده بود - اجازه چنین تحریف و جنایتى را به دشمنان نداد.
2- بی اثر سازی تبلیغات دشمن
شام در زمان خلافت عمر فتح شد. اول كسى كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند، یزید بن ابوسفیان بود. یزید دو سال حكومت كرد و مرد. بعد از او حكومت این استان پرنعمت به برادر یزید، معاویة ابن ابوسفیان واگذار شد. معاویه بیست سال تمام در آنجا با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد، حتى در زمان عمر كه زود به زود حكام عزل و نصب مى شدند و به كسى اجازه داده نمى شد كه چند سال حكومت یك نقطه را در دست داشته باشد و جاى خود را گرم كند، معاویه در مقر حكومت خویش ثابت ماند و كسى مزاحمش نشد. به قدرى جاى خود را محكم كرد كه بعدها به خیال خلافت افتاد. پس از بیست سال حكومت بعد از صحنه هاى خونینى كه به وجود آورد به آرزوى خود رسید و بیست سال دیگر به عنوان خلیفه مسلمین بر شام و سایر قسمتهاى قلمرو كشور وسیع اسلامى آن روز حكومت كرد.
به این جهات، مردم شام از اولین روزى كه چشم به جهان اسلامى گشودند، در زیر دست امویان بزرگ شدند. و همچنانكه مى دانیم امویها از قدیم با هاشمیان خصومت داشتند. در دوران اسلام و با ظهور اسلام ، خصومت امویان با هاشمیان شدیدتر و قویتر شد و در آل على تمركز پیدا كرد بنابراین، مردم شام از اول كه نام اسلام را شنیدند و به دل سپردند، دشمنى آل على را نیز به دل سپردند. و روى تبلیغات سوء امویها دشمنى آل على را از اركان دین مى شمردند. این بود كه این خلق و خوى از آنها معروف بود. (داستان راستان جلد اول، نفثة المصدور، محدث قمى ، ص 4)
معاویه در طى این مدت، نه تنها از نظر نظامى و سیاسى مردم شام را تحت سلطه خود قرار داد که از نظر فکرى و مذهبى نیز مردم آن منطقه را کور و کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه مى کند، بى هیچ اعتراضى بپذیرند. او مردم شام را به گونه اى پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهى دینى باشند و در برابر اراده و خواست او، بى چون و چرا تسلیم شوند. (محمد ابراهیم آیتى، بررسى تاریخ عاشورا، ص 47) اینها یک گروه بودند که نسبت به آل علی بغض داشتند.
در ضمن به خاطر تبلیغات گمراه کننده بنی امیه، گروهی دیگر از مردم، گمان می کردند که سپاه امویان برای مقابله با عده ای خارجی عازم کربلا شده است، غافل از اینکه که در پس این دورغ بزرگ، چه جنایتی است و نمی دانستند که سپاهشان برای قتل فرزندان رسول خدا (ص) می روند. جریان صحبت پیرمردی از اهل شام با امام سجاد (ع) در هنگام عبور کاروان اسرا از شام، این موضوع را تأیید می کند.
قضیه از این قرار بود که هنگام ورود خاندان نبوّت به شام، پیرمردى از مردم شام، به آنها نزدیك شد و گفت: «سپاس خدا را كه شما را كشت و نابود ساخت، و شهرها را از مردان شما آسوده كرد، و امیر مؤمنان یزید را بر شما مسلّط نمود.» امام سجّاد علیه السّلام فرمود: اى پیرمرد! آیا قرآن خواندهاى؟ پیرمرد گفت: آرى.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: آیا معنى این آیه را فهمیدهاى كه خداوند مىفرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» ، «بگو اى پیامبر، من براى رسالت مزدى جز دوستى با خویشانم را از شما نمىخواهم.» (شورى/ 23) پیرمرد گفت: آرى خواندهام.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «منظور از خویشان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در این آیه ما هستیم.» اى پیرمرد! آیا این آیه را خواندهاى؟ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ، حقّ خویشان را ادا كن.» (اسراء/ 26) پیرمرد گفت: آرى خواندهام.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «خویشان در این آیه ما هستیم.» اى پیرمرد آیا این آیه را خواندهاى؟ «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى»، «بدانید از هر آنچه سود بردید یك پنجم آن مخصوص خدا و رسول و خویشان است.» (انفال/ 41). پیرمرد گفت: آرى خواندهام.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: «اى پیرمرد! خویشان در این آیه ما هستیم.» اى پیرمرد آیا این آیه را خواندهاى؟ «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً» ، «همانا خداوند خواسته است كه ناپاكى را از شما خاندان بر دارد و شما را پاك و پاكیزه گرداند.» (احزاب/ 33) پیرمرد گفت: آرى خواندهام.
امام سجّاد علیه السّلام فرمود: این آیه در شأن ما نازل شده است.
در این هنگام پیرمرد در سكوت فرو رفت و از گفتار جسورانه خود پشیمان شد و گفت: «تو را به خدا شما همانید كه گفتید؟» (پیرمرد شامی گمان می کردند این اسرا خارجی هستند و اصلاً نمی دانست که سپاه بنی امیه فرزندان پیامبر خدا (ص) را کشته اند و با نهایت تعجب و حیرت می پرسد که تو را به خدا آیا واقعاً شما اهل بیت پیامبر خدا (ص) هستنسد؟) امام سجّاد علیه السّلام فرمود: آرى سوگند به خدا بدون تردید ما همان خاندانیم، به حقّ پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم ما همان خویشاوندان او هستیم.
پیرمرد پس از شناخت آنها، گریه كرد و از شدّت ناراحتى، عمامه خود را از سر گرفت و بر زمین زد و دستهایش را به سوى آسمان بلند نموده و گفت: «خدایا! ما از دشمنان جنّى و انسى آل محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم بیزاریم.» سپس به امام سجّاد علیه السّلام عرض كرد: «آیا توبهام پذیرفته است؟» امام سجّاد علیه السّلام: آرى اگر توبه كنى، خداوند توبهات را مىپذیرد و با ما خواهى بود.
پیرمرد: «من توبه كردم.» این خبر به یزید رسید، یزید فرمان داد آن پیر را بكشید، جلّادان یزید او را به شهادت رساندند. (غم نامه كربلا، ص 194)
در مجلس یزید نیز بعد از افشا گری های زینب کبری (س) مردى از شامیان به فاطمه دخت حسین علیه السّلام نظرى افكند و گفت: این، دخترك كیست؟ یزید علیه اللعنه گفت: این فاطمه دختر حسین، و آن هم زینب دختر على است.
شامى گفت: حسین فرزند فاطمه و علىّ بن ابى طالب؟؟!! یزید گفت: آرى.
شامى گفت: خدا لعنتت كند اى یزید، عترت پیامبر را مىكشى و ذرّیهاش را به اسارت مىگیرى؟ به خدا كه جز این گمانم نبود كه اینان از اسیران روماند.
یزید گفت: به خدا تو را به آنان ملحق مىكنم و فرمان داد تا گردنش زده شد. (لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص 189)
در کوفه نیز همین مطلب مشهود است. امام زین العابدین علیه السّلام خطاب به مردم کوفه فرمود:
«مردم! كسی كه مرا شناخته که شناخت، و آن كس كه مرا نشناخت خود را معرّفى مىكنم، من علىّ بن الحسین بن علىّ بن ابى طالبم، من فرزند مذبوح در كرانه شط فراتم بدون آن كه خونى یا ارثى از وى طلبكار باشند. من فرزند آنم كه هتك حریم حرمت وى شده، مال و نعمت وى به یغما رفته، عیالش به اسارت گرفته شده، من فرزند كسى هستم كه او را بگرفته كشتند و همین افتخار مرا بس.
ملاحظه می شود که امام سجاد (ع) به معرفی خود پرداخته و برای مردم حقیقت خیانت و جنایت یزید را روشن می دارد.
راوى گوید: (وقتی مردم فهمیدند که این اسرا، اهل بیت پیامبر خدا (ص) هستند،) از هر سو صداها بلند شد، در حالى كه به یك دیگر مىگفتند: هلاك شدید و نمىدانید؟ (لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص 176)
زینب كبرى سلام الله علیها نیز در خطبه ای که برای مردم كوفه ایراد کرد، در واقع به مردم فهماند که ما اهل بیت پیامبر خدا (ص) هستیم و شما کمر به قتل فرزندان رسول خدا (ص) بستید. فرمود:
«چگونه مىتوانید خونزاده خاتم نبوّت و معدن رسالت و سیّد جوانان بهشت، و پناه نیكان، و فریادرس محرومان، و منار حجت بر شما و جریان بخش سنّت خود را بشویید …… واى بر شما اى كوفیان، آیا مىدانید كه چه جگرى از رسول اللَّه را پاره پاره كردید؟ و چه زنان گرامى از پیامبر را از پرده بیرون كشیدید، و چه خونى از پیامبر را ریخته، و چه حرمت او را دریدید؟! حقّا كه چه بلاها و سختى سیاه و ناگوارى را دامن زدید!»
راوى گوید: به خدا سوگند، مردم را مىدیدم كه چون سرگشتگان مىگریستند و دستها را بر دهانهایشان نهاده بودند. پیر مردى را دیدم كه در كنارم ایستاده مىگریست و ریش وى از اشكش خیس شده بود و مىگفت: پدر و مادرم فدایتان، پیران شما بهترین پیران، جوانانتان بهترین جوانان و زنانتان بهترین زنان، و نسل شما بهترین نسلهایند، و هرگز خوار نگردیده كسى را توان برابرى با شما نیست. این دقیقاً بی اطلاعی مردم از جنایت بزرگ یزید را می رساند که آنها اصلاً اطلاع نداشتند که فرزندان پیامبر (ص) کشته شده اند و باورشان نمی شد که اینها اهل بیت رسول خدا (ص) هستند. (لهوف، ترجمه میر ابو طالبى، ص 170)
بنابراین با حرکت منزل به منزل خاندان امام و خطبه ها و روشنگرى هاى امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، تحریفات چندین دهه بنى امیه (حتى در «شام» به عنوان مرکز خلافت دشمنان) بی اثر شد.
3- افشاى ماهیت ستمگران حاکم
برخی درباره شهادت حضرت علی اصغر (ع) شبهه افکنی می کنند که چرا امام حسین (ع) او را جلو برد که در نتیجه او را شهید کردند؟ این افراد باید توجه داشته باشند که بُعد دیگر علت حضور خاندان امام، نشان دادن چهره سفّاک، بى رحم و غیرانسانى یزید و حکومت وى بود. زیرا وقتی امام حسین (ع) درباره بی دینی و شرابخواری و ستم یزید سخن می گفت، مردم قبول نمی کردند. یکى از عوامل مؤثر در پذیرش پیام از سوى مردم و رساتر بودن تبلیغات از سوى پیام آوران، عنصر مظلومیت است. از این رو برخى از جناح ها، گروه ها و احزاب سیاسى هنگام تبلیغات براى نفوذ بیشتر در اذهان مردم و افکار عمومى، مظلوم نمایى مى کنند؛ چون انسان، فطرتاً از ظلم و ظالم بیزار و متنفر است، همچنان که مظلوم، محبوب و حداقل مورد توجه عواطف و احساسات مثبت مردم است.
در حادثه کربلا، نه مظلوم نمایى؛ بلکه حقیقت مظلومیت با فداکارى اهل بیت آمیخته شد و آنان پیام سالار شهیدان و اصحاب را با عالى ترین صورت به همه مردم ابلاغ کردند؛ به گونه اى که امروز نیز صداى آنان، در وجدان بشریت به گوش مى رسد.
خردسالان و زنان، که نه سلاح جنگى داشتند و نه توان رزم؛ ولى با قساوت بارترین شکل ممکن مورد ضرب و شتم و هتک حرمت و آزردگى عواطف و احساسات قرار گرفتند. طفل شش ماهه با لب هاى تشنه در کنار شط فرات جان داد؛ دخترک خردسال کنار پیکر خونین و قطعه قطعه پدر کتک خورد؛ خیمه هاى آنان به آتش کشیده شد و … حالا دیگر بر همه روشن شد که یزید چه جنایتکاری است. این عوامل در ابلاغ پیام و افشاى ماهیت حکومت یزید، کمتر از شهادت و جانبازى اصحاب نبود. «صداى العطش» طفلان امام حسین و قنداقه خونین على اصغر(ع) است که آن شمشیرزدن ها و خون هاى ریخته شده را زنده نگه داشته است.
امام سجاد(ع) در شام همین که خواست دستگاه بنى امیه را رسوا کند، فرمود: پدرم امام حسین(ع) را با قطعه قطعه کردن، شهید کردند. همچون پرنده اى در قفس، پر و بال او را شکستند تا جان داد.
امام سجاد(ع) نفرمود: «پدرم را شهید کردند»، بلکه فرمود: اگر قصد کشتن دارید، چرا این گونه کشتید؟ چرا مثل پرنده بدنش را پاره پاره کردید؟ چرا کنار نهر آب، او را تشنه کشتید؟ چرا او را دفن نکردید؟ چرا به خیمه هاى او حمله کردید؟ چرا کودک شش ماهه او را شهید کردید؟ این کلمات به قدرى نزد افراد غیرقابل خدشه بود که شام را طوفانى کرد و جنبش فکرى و فرهنگى، علیه رژیم اموى به راه انداخت.
یزید مى خواست با کشتن مردان و به اسارت کشیدن خاندان اهل بیت، همه حرکت ها را در نطفه خفه کند؛ به طورى که همگان از چنین سرنوشتى ترسان و بیمناک باشند و خود بر اریکه قدرت تکیه بزند. اما قیام با عزت امام و پیام رسانى افشاگرانه و مظلومانه خاندان او، هسته هاى ظلم ستیزى را براى خونخواهى امام حسین(ع) و از بین بردن بنى امیه در نقاط مختلف سرزمین هاى اسلامى به وجود آورد.